برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ♥ هرچی بخوای اینجا هست ♥ و آدرس lyar.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
و برنامه بعدي ات چه خواهد بود؟بعد از اين کار مراسم عروسي ام برگزار خواهد شد و بعد از آن هم دنبال پيشنهاد متفاوتي خواهم بود.خيلي از هنرمندان و ورزشکاران مسير زندگي شان پس از ازدواج تغيير مي کند گاهي رو به رشد و گاهي هم نه، تصور تو چيست؟براي من فرقي ندارد. پيدا کردن همسرم براي من بزرگترين اتفاق زندگي ام بوده و خيلي خوشحالم بابت اينکه آن کسي را که قرار است در زندگي همراهم باشد پيدا کرده ام. توکل مي کنم به خدا و اميدوارم زندگي مشترک به حرفه ام هم کمک کند. اگر هم اين اتفاق...ادامه در ادامه مطلب...
امین حیایی که از سفر به برزیل انصرف داده است چندی پیش درباره حواشی به وجود آمده بر سر سفر هنرمندان سینما و تلویزیون به برزیل برای تشویق تیم ملیفوتبال ایران اظهار کرد: ظاهرا مردم دوست نداشتند که هنرمندان به این سفر بروند. این سفر قرار بود با هزینه اسپانسر انجام شود و آنها تمام هزینههای سفر را تقبل میکردند اما اسپانسر اولیه از انجام این کار منصرف شد و گویا یک سری از دوستان قرار است با اسپانسر جدیدی به این مسابقهها اعزام شوند اما من با توجه به بازی در فیلم جدید منوچهر هادی، نمیتوانم به این سفر...ادامه در ادامه مطلب...
آورده اند روزی شیخ و مریدان در کوهستان سفر می کردندی و به ریل قطاری رسیدندی که ریزش کوه آن را بند آورده بودی. و ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد. شیخ فریاد برآورد که جامه ها بدرید و آتش بزنید که این داستان را قبلن بدجوری شنیده ام. و مریدان و شیخ در حالی که جامه ها را آتش زده و فریاد می زدند ، به سمت قطار حرکت کردندی. مریدی گفت:" یا شیخ ! نباید انگشت مان را در سوراخی فرو ببریم؟" شیخ گفت:" نه! حیف نان! آن یک داستان دیگر است." راننده ی قطار که از دور گروهی را لخت دید که فریاد می زنند، فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خوردی و همه ی سرنشینان جان به جان آفرین مردند. شیخ و مریدان ایستادند و شیخ رو به مریدان گفت:" قاعدتن نباید این طور می شد!" سپس رو به پخمه کردی و گفت:"تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟" پخمه گفت:"آخر الان سر ظهر است! گفتم شاید همین طوری هم ما را ببینند و نیازی نباشد
نویسنده : ♥ MÉHRÀN ♥
تاریخ : سه شنبه 27 خرداد 1393